"هر روز سخت تر از دیروز!"
جمله آشنایی که تقریبا هرکسی بالاخره اونو یک بار به کار میبره... وقتی که دوران کودکی و نوجوونی تموم میشه و احساس میکنیم دیگه وقت بازی کردن و بیرون رفتن و ... تموم شده! البته... خودِ من که به شخصه توی نوجوونیم بازی یا تفریح قابل قبولی نداشتم! اون چیزایی که خودم دلم میخواست باهاشون سرمو گرم کنمو وقتمو بگذرونم نداشتم و یه جور خـــَـلـــَـع برام به وجود آورده! به هر حال... روزا میگذره و من احساس میکنم دیگه وقت این نیست به چیزای کوچیک فکر کنم! آینده رو میبینم که چـــقـــدر میتونه برام سخت و طولانی و البته جـــذاب باشه! راه درازی در پیش دارم و دل کندن از افکار کودکی و وارد شدن به یه اجتماع شلوغ و پر از سروصدا...! سخته...خیلی هم سخته! هر روز سخت تر از دیروز... حس مسئولیت هایی که هر روز روی دوش آدم میاد و دیگه هم خالی نمیکنه تا اینکه خود آدم از پسش بر بیاد و بتونه تمومش کنه! وقتی تنها هستم و تنها ادامه میدم واقعا سخته... که اینم بازم به جمله "هر روز سخت تر از دیروز" میپیونده! دیروز خیلیا پشتم بودن، اما الان اونا دیگه نیستند و پیش خودشون میگن "اون دیگه بزرگ شده/بیخیال خودش عقلش میکشه/ و ..."
به هر حال، چیزی هست که بوده و هست و خواهد بود! کاریشم نمیشه کرد.
سرتونو درد آوردم! ببخشید.
تا پـــســـت بعدی که معلوم نیست کــِـی میتونه باشه، بـــدرود!